...
گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟ از شاخ گل به خاک فتاد و تپید و مرد
نه سرخ چهره ی خورشید را شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
غزال اگر به کمند اوفتد ، عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم
گر وا نمی کنی گره ای خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
بی طالعی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم