...
شــادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
نقش کردم رخ زیبای تو در خانه ی دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
ترک دیوانگی از طعنه ی مردم نکنیم
شهر اگر تنگ بود دامن صحرایی هست
معیار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
عشق بحریست که چون بر سر طوفان آرد
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
طرفه حالیست که عاشق شب هجران دارد
خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به سختی گذرد یک نفسش بسیار است
من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
جمله های خبری قیدِ مکان میخواهند
کشته شوم هر دمی پیش تو جرجیس وار
سر بنهادن ز من وز تو زدن تیغ تیز
در دیار ما خرد را راه نیست
عشق آنجا حاکم و فرمان رواست